آب در امثال و حکم
در این قسمت ضربالمثلهایی (اكثراً ایرانی) كه به نوعی آب در آنها استفاده شده آورده شده است:
آب تا توی رودخانه است این همه سر و صدا دارد وقتی به دریا برسد ساكت میشود: مصداق كسی است كه تا زمانی بزرگتر از خود در فهم و كیاست ندیده است لاف بزرگی میزند.
آب از آسیاب افتادن: كارها دوباره به مسیر خود افتاده، فتنهها خوابیده و شور و شرها پایان یافته.
آب از آب تكان نمیخورد: جای نگرانی نبودن، در همه چیز و همه جا آرامش برقرار است.
آب از دستش نمیچكد: بسیار خسیس و ناخنخشك است و خیرش به كسی نمیرسد.
آب از دهان سرازیر شدن: بینهایت شیفتة چیزی شدن.
آب از سرچشمه، گل آلود است: كار از بالا خراب است، عیب از ریشه كار است.
آب از سرش گذشت: بدبختی به منتهی رسیده، در نهایت سختی و بدبختی بودن
آب باریكه داشتن: درآمد بخور و نمیر داشتن.
آب خوش از گلو پایین نرفتن: روزگار خوش به خود ندیدن
آب به غربال پیمودن: كارِ بیهوده كردن.
آب بر آتش ریختن: فتنه را نشاندن، غمی را تسلی دادن
آب برای من ندارد، نان كه برای تو دارد: گویند، وقتی �حاج میرزا آقاسی� به حفر قنات امر داده بود. روزی كه برای بازدید چاهها رفت، مقنی اظهار داشت كه كندن قنات در این جا بیحاصل است، چون این زمین آب ندارد. حاجی جواب داد: ابله! اگر برای من آب ندارد، برای تو كه نان دارد.
آب به سوراخ مورچه ریختهاند: منظور آن است كه اگر برای كسی اشكال درست كنی برایت اشكال جدید فراهم میشود.
آب دریا به كیل نتوان شمرد: یعنی برای هر كار وسیله مناسب در نظر گرفت و وقت و مدت را به حساب آورد.
آبكش به كفگیر میگوید هفت تا سوراخ داری: اشخاص بدون توجه به عیب خود از دیگران عیبجویی كرده و دیگران را مورد انتقاد قرار میدهند.
آب در هاون كوبیدن: به كارِ بینتیجه مشغول شدن.
آبِ پاكی روی دست كسی ریختن: كسی را به كلی ناامید كردن
آب در دست داری نخور: بسیار شتاب كن.
آب در كوزه و ما تشنه لبان میگردیم: مقصود و مراد در كنار ماست و از آن بیخبر هستیم.
آب، دست یزید افتاده: كالای فراوان و ارزان قیمت، در دست محتكری گرانفروش است.
آب دهان مرده است: مركّبی كم رنگ است.
آب را گل آلود می كند تا ماهی بگیرد: اشاره به كسی است كه به كدورت میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده ببرد.
آب، روشنایی است: وقتی ظرف آب، ناگهان به زمین بریزد، به فال نیك میگیرند و میگویند: آب، روشنایی است؛ یعنی، ریختن آب، دلیل پیشامدهای خیر است.
آ ب زیر پوستش رفته: چاق و سر حال شده، گشایش در زندگی بدست آوردن
نقش بر آب شدن: ناكام ماندن تلاشها
آب به آب میخورد زورش زیاد میشود: منظور از حسن اتحاد و اتفاق است.
آب زیر كاه بودن: مكار، پنهانكار بودن
آبشان از یك جوی نمیرود: به سبب دشمنی و اختلافی كه دارند ، نمیتوانند با هم همراه باشند.
آب كه از سر گذشت، چه یك وجب چه صد وجب: كار از كار گذشته، دیگر امیدی به اصلاح كار نیست.
آب كه سر بالا میرود، قورباغه ابوعطا میخواند: از سرشكستگی شخص عاقل جاهل به خنده در میآید.
آب نطلبیده، مراد است: وقتی ناخواسته، برای كسی آب بیاورند، به فال نیك است.
آب نمیبیند وگرنه شناگر قابلی است: فرصتی ندیده تا خود را آن چنان كه هست نشان دهد.
آب توبه: اشاره به پاك كنندگی آب.
آب بر آسمان انداختن: بسیار خشمگین شدن.
هر كجا آب هست نان هم هست: نشان دهندة كار، تلاش، تمدن.
آب در چشم نداشتن: نشان از بیشرم بودن.
آب در جوی داشتن: دارای روزگار مساعد.
آب آب را پیدا میكند، آدم آدم را: هر كسی در پی یافتن مطلوب خویش است.
آب رفته به جوی بر نمیگردد: یعنی كاری كه فرصت انجام آن از دست رفته است و انجام آن میسر نیست.
ضربالمثلها بدون ارائه مفهوم
آب كه از سر گذشت چه یك نی چه صد نی
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
آب آب را میجوید، كور عصا را
آب آب را میجوید، گودال هر دو را
آب كه باشد، تیمم باطل است
آب به آبادانی میرود
آب، خودش چاله را پیدا میكند
آب دریا از دهن سگ نجس نمیشود
آب دریا به دهن ماهی دریا خوش است
آب را با آتش چه آشنائی (نسبتی)؟
آب ریخته به كوزه جمع نمیشود
آب ریخته شده جمع شدنی نیست
آب که یک جا بماند میگندد
آب، هر چه عمیقتر باشد آرامتر است
آب در یک جا نمیماند
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است
دلو همیشه سالم از چاه بیرون نمیآید
دزد، آب گران میخورد
بز گر از سر چشمه آب میخورد
آبی از او گرم نمیشود
استخری كه آب ندارد، این همه قورباغه میخواهد چه كار؟
امان ازدوغ لیلی، ماستش كم بود آبش خیلی
باید گذاشت در كوزه آبش را خورد
جایی نمیخوابد كه آب زیرش برود
سفره بی نان جل است، كوزه بی آب گل است.
سبوی نو آب خنك دارد
دست و رویش را با آب مرده شور خانه شسته است
عاشقم پول ندارم كوزه بده آب بیارم
عاشقان را همه گر آب برد، خوبرویان همه را خواب برد.
عاقل به كنار آب تا پل میجست، دیوانه پا برهنه از آب گذشت.
فكر نان كن كه خربزه آب است
هر سركهای از آب، ترشتر است
همه ابری هم باران ندارد
همیشه آب در جوی آقا رفیع نمیرود یك دفعه هم در جوی آقا شفیع میرود
كاهل به آب نمیرفت، وقتی میرفت خمره میبرد
كلاه كچل را آب برد گفت: برای سرم گشاد بود
ز آب خرد، ماهی خرد خیزد، نهنگ آن به كه از دریا گریزد
تا گوساله گاو بشود، دل مادرش آب میشود
كوزهگر از كوزه شكسته آب میخورد
خر به بوسه و پیغام آب نمیخورد
خر را كه به عروسی میبرند، برای خوشی نیست برای آبكشی است
خوشا چاهی كه آب از خود بر آرد
لولهنگش آب میگیرد
مشك خالی و پرهیز آب
نون اینجا آب اینجا - كجا بروم به از اینجا؟
نون بدو، آب بدو، تو بدنبالش بدو
نونت را با آب بخور منت آبدوغ نكش
نون نكش آب لوله كش
شنا بلد نیست زیر آبكی هم میرود